یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره

یاسین امانت الهی خاطرات یک کودک سندرم داون

دردل مامانی با یاسین

سلام یاسین مامان یاسین دیگه از بچگی در اومده وای خدا چه قدر زود میگذره انگار همین دیروز بود که فهمیدم حامله هستم ای چی بگم از این دنیا که بر خلاف ارزوهایم گذشت دیروز رفتم جلو اینه شاید باور نکی به نظر خودم خیلی شکسته تر شدم در ضمن موهام هم داره سفید میشه اما همش فدای یه تار موهات این چند روز حسابی بد قلق شدی هر کاری میکنم یک قدم هم واسه تمرین راه نمیری چی بگم مامانی تو دیگه داری به دو سالگی نزدیک میشی اما نتیجه انچنانی از تو ندیدم نمیدونم چه کار کنم باز هم مثل همیشه میگم بی خیال درست میشه اما کی؟خدا داند . در ضمن یاسین دختر و پسر خاله مهنازت تازگی به اینترنت وصل شدن هر روز به وبت سر میزنن و با نظراتشون خوشحالمون میکنن انشالله که بزرگ...
11 اسفند 1391

خدایا...

خدایا...                                         ღ خــــدایـــا . . . ღ   گفتم: خـــســـتـــه ام گفتے: لا تقنطوا من رَحمة الله . . .(از رحمت خدا نا امید نشوید " زمر/۵۳ ")   گفتم: ڪـسے نمیدونه تــو دلــم چے میگذره گفتے: ان الله بین المَرء و قَلبِه . . .(خدا حائل است میان انسان و قلبش" انفال/۲۶ ")   گفتم: ڪـسـے را نـــدارم گفتے: نحن اقرب الیه من حبل الورید . . .(ما از رگ گردن به تو نزدیڪتریم" ق/...
10 اسفند 1391

بـه سلامتـي تـو

                                               به سلامتي مداد پاک کن که به خاطر اشتباه ديگران خودشو کوچيک ميکنه ...                                                *****   ...
9 اسفند 1391

گفتگو باخدا

  خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم. خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی؟ گفتم : اگر وقت داشته باشید. خدا لبخند زد وقت من ابدی است.چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی؟ چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟ خدا پاسخ داد ... این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند. عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند. این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند. و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند. این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند. زمان حال فراموش شان می شود. آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال. این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد. و...
9 اسفند 1391

تنهایی

  تنهایی یعنی زل بزنی به آی دی روشن طرف و هی بگی لعنتی پی ام بده بعد یارو آف می شه تنهایی یعنی اینکه تو بزرگسالی دلت بغل بخواد.حتی بیشتر از وقتی که بچه بودی تنهایی یعنی هر روز توی چشمای خودت جای خالی انعکاس چهره ی کسی که دوست داری رو ببینی تنهایی یعنی اینکه شبا گوشیت رو رو سایلنت نذاری تنهایی یعنی شبا با هندزفری تو جات آهنگ گوش کنی تا گوشات و بالشتت خیس بشه تنهایی یعنی تو این هوای دو نفره دلت بخواد با یکی بری قدم بزنی اما هر چی فکر می کنی کسی رو پیدا نکنی   تنهایی یعنی شارژ گوشیت تو 24 ساعت یه خطش هم کم نشه تنهایی یعنی اینکه صمیمی ترین دوس...
4 اسفند 1391

مراسم سمنو پختن

س لام مامانی این قدر امروز دلم گرفته که فقط خدا میدونه و بس .دیشب خونه دایی بهنام سمنو  پختن من و تو رفتیم اما بابایی چون سرما خورده بود نیومد خوب بود همه بودند شلوغ بود اما بر عکس همه روزها تو اصلا حوصله نداشتی من هم واسه تو اعصابم بهم ریخته بود سمنو نظر حضرت فاطمه زهرا هست همو ن جا واسه همه دعا کردم  اول سلامتی امام زمان بعد سلامتی همه مردم سوم هر کسی هر نیتی داره خدا نظری بهش کنه در اخر با چشمی پر از اشک خواستم تو رو واسم نگه داره وتا نفس میکشم تو رو در کنارم داشته باشم اخه من بی تو هیچم   ...
4 اسفند 1391

درد دل مادران

یاسین کوچولو مامان چند روزه سرما خورده تب شدید و گلو درد داشت خدا رو شکر با خوردن دارو بهتر شده . دیروز کلاس کار درمانی یاسین بود با مادر بچه ها که نشسته بودیم سر صحبت باز شد آنیتا سه ساله که وقتی به دنیا آمده اکسیژن به مغزش نرسیده , مادرش میگفت : اگر به روزی آنیتا بشه مسخره خاص عام یا یه روزی بشه مضحکه این و اون واسه یه مادر خیلی سخته خیلی سخته ,اما من به مرگ الانش راضی هستم . مادر آروین پنج ساله میگفت عروسی عمه آروین بود گفت از سر شب داروی خواب آور بهش دادم تا فردا صبح ساعت یازده خوابیده بود از بس گریه کرده بودم همه فکر میکردند به خواهر شوهرم حسادت میکنم اما این کار کردم که  بچه ها کم...
1 اسفند 1391

حس زیبای مادری

وقتی که بغلت میکنم وقتی اون سر کوچولوتو روی شونه ام می ذاری وقتی که با دستای کوچیکت محکم بازومو نگه می داری که نیفتی وقتی با نگاهت دنبالم می کنی اون وقته که بهترین حس دنیا رو تجربه می کنم :                    حس زیبای مادری     خدایا این حس رو به همه ببخش ...
1 اسفند 1391